شهریور ۲۶, ۱۴۰۳ ۱۱:۰۳ بعد از ظهر

[acf field="rotitr"]

*مه ناز نظری/ مرگ قلم در کینه جهالت

اشتراگ گذاری خبر

*مه ناز نظری

 

من خود درد هستم ، من عزادار خویشتن خویش ، در عزای پرندگان بال سوخته کینه دشمن هستم . من با چشمان نمناک غم را نظاره گر هستم وقتی دستهایی که می باید قلم در دست بگیرند و سینه مفلوک و مظلوم غزه را به تصویر بکشند ، چشمانی که می باید هجوم اسبان وحشی ، سیلاب خمپاره و موشک را بنگرند و ترسیم بکند ، انگشتانی که با ترم آرامش کتاب عاشقی را ورق بزند و در وصفش شعر بسرایند و سرهایی که با غرور و سربلندی جلوی پلنگان پرخاشگر وبا عزمی راسخ چشم در چشم دشمن متخاصم خواب را بر آنها زهر نماید. اینک با خنجر زهر آلوده ، با پیکان تیر راکبان ظلم ، تن و پیکر مردان عزم را دریدند.

 

هلهله سم آخته به خون و جنون، این افسار گسیختگان صهونیست با ماشینهای قرن 21 بر تن و اندام زمین فلسطین تاختند و خاک پاکش را به مزرعه آتش کشاندند و قلوب مردان قلم زیر سم خونین لهیده و به شهدای تاریخ ماندگار پیوستند.
دشمن غیر سیاهی چه می بیند ؟ نوری در پهنای دل و روشنایی بصیرت در چشم ندارد همه تاریکی و اهریمنی است! ، رنگ سیاهی دهشت بر پرده آسمان غزه پاشیدند و خورشید را به مسلخ سیاهی کشیدند و نام آبی را به خونرنگ تغییر دادند.
قلب مادران شیرده را با چنگال مسموم با نسل کشی ، با فرزندکشی از سینه بیرون کشیدند. دیگر هیچ مادری عروسی ، دختر آهو صفتش را نخواهد دید ، هیچ پدری دامادی پسر یال پیکرش را حتی در رویاهایش نخواهد دید. هوسهای زیبای زندگی ، آرزوهای فصول جوانی ، قصه خانه مادربزرگ با باغچه های زیتون و بادام ، دورهمی خانواده ، در حسرت هرزه بادهای صهیونیست سوخت و به قهقرا رفت .

 

بیجاره نفس های آفتابی که زیر آوار خاموش شد و خیالهای پایان ناپذیری که به دست متخاصم حلقه خورد و معدوم شد ، صدای امید و پندار نیک و زیبا ، زبان نگشوده در بن خفه شد ، برگهای سبز پیام آور درخت تنومند عمر به خزان غم انگیز تبدیل شد .
من میخواهم از آواز غم آلود درد بگویم ، از درد دیگران ، بنالم و درد دل خود را تسکین دهم ، از دل خسته و قلبهای شکسته و نالان و محزون بگویم ، از مرگ نابهنگام و زودرس بنویسم که به چه جرمی ! واقعا به چه گناهی کشته شدند ، کودکانی که عمر دراز می باید داشتند خانه و کاشانه داشتند ، میباید بچگی میکردند ، نوجوانی و جوانی میکردند و باید تاهل و زندگی نو اختیار میکردند …. طفولیتشان به یغما رفت و با نقاشی متعفن خون ، سر و بدنشان را رنگ کردند . حوضچه ی آرزوهایشان بجای رویاهای زیبای آبی ، از کابوس وحشت ، ترس و سیاهی پر شد .

 

دشمن !؟ مهربانی چه کم داشت که نکردی و نامش را به نابودی کشانیدی، رفاقت و آرامش معنای بهتری داشت با دست درازی به خاک همسایه ات نام منفورت را بار دیگر در تاریخ فراموش نشدنی به ظالم تغییر دادی ،
چطور میتوانی تندیسی که از ظلم ساختی را از قلب و مغز جهان هستی به نسیانی بکشانی ، چطور میتوانی آن را به جوانان و نوپاهای کشورت تفسیرش بکنی .

 

افسوس که تیر از چله خارج شده و دیگر بازگشتی نیست و تیر ظلم و خانمان برانداز و نسل کش تو ، با تمامی جهالت سردمداران افکار پوسیده ، رها شده و هیچ توجیه منطقی وجود ندارد که ظلم کرده را بیان نماید .

 

چاره ای جز خشکانیدن ریشه های تو که ابرکیست سرطانی خطرناک و آلوده است نیست ، ریشه ات را باید سوزاند و خاکسترش را در عمیق ترین و دورترین منطقه چال کرد گرچه نگرانی این هم هست که خاکسترش از زیر زمین به باغات سرسبز ، دشت و دمن زیبا نفوذ بکند . چاره ای نیست تعجیل در ریشه کن کردن و خشکاندن آفت ، آفتی بنام صهیونیست پیروزی بزرگی است تا سرزمین پاکان دوباره جوان شوند ، قلم ها از زمین سوخته رشد بکنند ، جوهری تازه از رودخانه ها سرریز شوند و پرندگان خوش آوای شعر ، ترانه و متون پر احساس ، تیتر هستی را پر بکند بُلد شوند. امید ، جوانه بزند و روشنی ، سرور و عاشقانه ها در اندیشه جوانان شکوفا بکند . دشت چشمها و قلبها با شعف و شادی شفاف شود و فریاد بزند « من در خویش زنده ام ، من سبزخواهم شد شکوفه خواهم داد و حقیقت زیستی و شاد زیستی را در بهار ، تابستان وفصول ، دگر باره تجربه خواهم کرد. »

 

 

مه ناز نظری – نویسنده